قند و عسل مامان و بابا سيدمحمدايلياقند و عسل مامان و بابا سيدمحمدايليا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره
زندگی عاشقانه ی مازندگی عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

ღايـــليـــا شاهـــزاده كوچولوي مامان و باباღ

لحظه تولد

اولين دقيقه هاي تولد قند عسل تو بيمارستان مامان فدات بشه     عاشقانه هایم تمامی ندارد وقتی تو بهترین اتفاق زندگی ام هستی اينم هديه بابا اميـــــــر براي بودن تــــــــــــــــــــــــــــــــو ...
22 دی 1392

تولد ماماني

ديروز تولد ماماني بود عمه ها و عموهاي محمد ايليا اومدن خونمون قبلا واسه خودمو بابا امير كيك تولد ميگرفتيم ولي از امسال كه تو با مايي فقط واسه تو تولد ميگيريم     ما رفتيم خونه عزيز اونجا دور هم جمع شديم بابا امير خيلي غافلگير كننده با يك خيلي خوشمزه اومد و امسال اولين تولدم بود كه تو با ما بودي ...
20 دی 1392

واكسن دو ماهگي گل پسر

عسلم امروز روز واكسنت بود مادرجون خيلي تو نگه داشتنت بهم كمك ميكنه خدا بهش عمر بده 9 ماه حاملگي تمام زحمتام رو دوش اون بود  الانم يه خط درميون اونجا ميمونيم. صبح مادرجون لباستو پوشوند و بغلت كرد آماده رفتن به مركز بهداشت شديم فدات بشم چقدر گريه كردي از درد زياد نفست صداي گريه ات در نمي اومد... جيغ ميزدي و گريه ميكردي وقتي اومديم خونه بهت قطره استامينوفن دادم كه تب نكني ولي از درد يكسره گريه كردي امشب قرار بود عمه ها و عموهات كادوي بدنيا اومدنت رو بيارن   اما نشد فردا شب ميان   برایت دعا می کنم   دعا می کنم که هیچ گاه چشمان تو را در انحصار قطره های اشک نبینم   دعا می کنم که لب...
19 دی 1392

سلام به محمد ايليا و همه دوستان و آشنايان

سه روزه ديگه دو ماهه بودن محمدايليا تموم ميشه و ميره تو سه ماه مدتها بود كه تو فكر ساخت وبلاگ واسه پسرم بودم ولي نميرسيدم اينكار رو انجام بدم!!! پسرم افتــــــــتاح وبـــــــــــــــــــــــلاگتــــــــــــــــــــــــ مبـــــــــــــــــــاركــــــــــــــــــــــــــــ *** دوستـــــــــتــــــــــــــــــــــــــ دارمـــــــــــــــ   ...
15 دی 1392

عكس شاهزاده كوچولو

نفس که میکشی اروم میشم... دلت که میگیره "گریه میکنم... آه که بکشی زار میزنم"لبخند که بزنی ذوق میکنم.. از اول"جزئی از همیم"من درد میکشم تو متولد میشی... تو بچگی همبازیت میشم"مدرسه که بری همکلاسیت.. بزرگتر که بشی"امیدوارم با من غریبه نشی... چون من بهترین دوستت میشم.. یه وقت یادت نره!!!! من همونم که همبازی تو بودم.. همون قدر کودک"همون قدر ساده.. بارها چشم گذاشتم وتو قایم شدی"خودم وبه ندیدن زدم وتو بردی.. من فقط لبخند زدم.. وقتی بزرگتر شدی این رو یادت نره که من همونم.. همون مادر همیشگی"من عوض نمیشم"تو بزرگ میشی... من همونم که هستم هر چه بزرگتر بشی ونا خواسته ازمن دورتر.. دلم همیشه کنارت وهمراهته.. ولی من همیشه لب...
14 دی 1392

عكس سونوي ني ني

راستش براي من دختر يا پسر بودن ني ني خيلي تفاوتي نداشت و به همين دليل وقتي ميديدم امير انقدر پسر دوست داره منم ميخواستم كه ني ني پسر باشه امير ميگفت تا حالا براي زندگي وازدواجم هرچي از خدا خواستم داده اين يكي رو هم ميدونم كه ميده !  از اونجايي كه اميرخان سيد هستن لابد يه ارتباطهايي با خدا دارن ديگه !!! به هر حال يه جورايي با خدا فاميلن ديگه !!!       عاااااشششقشمــــــــــــــــ      ...
13 دی 1392

عكس اولين شب يلدا

ديدن نگاه قشنگت روح تازه اي به وجودمان بخشيد و تو پاك و زيبا به دنياي ما قدم گذاشتي... لحظه هاي بدنيا آمدنت بي شك قشنگ ترين لحظه هايي بود كه من و بابا تا به حال تجربه كرده بوديم و خواهيم كرد. لمس موجودي  آنقدر شيرين و آنقدر عزيز كه تمام دنيايمان را به پايش بريزيم.... بي شك " وجود تو " دنياي ديگريست. واردش كه ميشوي زمان بي معنا ميشود. بي آنكه نفس بكشي روحت تازه ميشود. تمام ثروت دنيا را به يك وجبش نخواهم بخشيد. محمدايليا عزيزم خيلي دوستت داريم. فراتر از آنچه كه تصور ش كني.       ...
28 آذر 1392