قند و عسل مامان و بابا سيدمحمدايلياقند و عسل مامان و بابا سيدمحمدايليا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
زندگی عاشقانه ی مازندگی عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

ღايـــليـــا شاهـــزاده كوچولوي مامان و باباღ

واكسن چهار ماهگي

ایلیا جونم دیروز روزی بود که چهار ماهگیتو تموم کردی امروز که اولین روز پنج ماهگیت بود رفتیم مرکز بهداشت تا آمپول چهار ماهگیتو بزنیم بعد از زدن آمپول خیلی گریه کردی تو ماشين كمي آروم شدي خونه كه رسيديم كمي گريه كردي و بعد خوابيدي وقتي بيدار شدي اين عكسو ازت گرفتم   ...
19 اسفند 1392

شعر تركي براي نازلي بالام

یوخونی گوزله روه چاغیریرام یات منیم اوره که یاتان ، اوره ک آپاران اوشاقیم! یاتماقییون بهانه سینه گورنه دوزوملی اوخوییللار چیچکلر! گوزله رون گورنه اوره کلری صفه چکیب!!! "ناز"سنون نازودا هچ زادیمیش اللرون منیم عشق گون نریمین ایسین وئرور بوتون عشق فصله ریمدی سنون گوزله رون! سن عشقسن؟ یاکی عشق سنندی؟ نه قدر عاشقانه دی باخیشلارمیز! او زامان کی بیربیریمزه یتیشیروخ! یات منیم اوره که یاتان ، اوره ک آپاران اوشاقیم!     خواب را به چشم هایت دعوت میکنم بخواب کودک ِ دلنشین ِ دلبر  ِ من سار ها چه کوک میخوانند ! برای بهانه های خواب ِ تو چشم هایت چه دلبرانه است ! ناز کنار ...
8 اسفند 1392

هديه خدا

در دوردستها که خدامیان چشمهایت خانه کرده بود... من بیقرار منتظر آمدنت بودم و توکه انگار دل نمی کندی از لبهای فرشتگان طنین آوازتوبود که انگارگوشهایم جزتو نمیشنید... خداوند تورا به من هدیه دادو من همیشه دلشوره دارم از اینکه شاید آنچه میپنداشتم نباشم نفس هایت که به گونه هایم ساییده می شودانگار آرامش بهشت را به چشمهایم میفرستی. دستهایت که می چرخد ومیان دستهایم پنهان می شود...خنده هایت که ریش میشوم وعاشق چشمهایت که عمق نگاهم را می کاود و من همیشه تو راکم داشته ام. از داشته هایم دلتنگ که میشوم انگارصدای گریه های توست...تنها نوازشی که مرا بخودفرو میبرد که توفرشته ا...
1 اسفند 1392

عكساي هنري ايليا

سهم من ازدنیا پسر کوچکی ست به بزرگی تمام عشقهای دنیا...                 ايليا اسلحه بدسته فك كنم ميخواد كماندو بشه دايي جونش تفنگشو از مشهد براش خريده                                                   ...
28 بهمن 1392

سيسموني

اينم كمد و تخت و گهواره و........ كه مادرجون زحمتشو كشيد   سبد و قنداق فرنگيت خونه مادرجون بود يادم رفت بزارم آخه شبا اونجا ميخوابي     امروز صب وقتي خواب بودي مثل فرشته ها شدي             ...
8 بهمن 1392